شاعرسخی نظری میسازمت ای وطن
اي وطن آخربه دستان زخمي خودميسازمت
به دست خالي به تفنگ شکاري ميسازمت
اگربه تانگ وتياره نساختمت به قلم ميسازمت
به مارک پرچمت الله اکبر و لا اله الا الله ميسازمت
اي وطن مگردامنت دراز از گدائي است؟
به لعل بدخشان وزمروت پنجشيرجان ميسازمت
آرياناخرسان افغانستان به قلب آسيا ميشناسمت
براي ويرانگرانت آتش جهنم ميسازمت
ازبيگانه گان نخاستم که بسازه سبزچمنت
به زن ومرد پيروجوان نوزاد گهواره ميسازمت
شمشيرازمحمد به دستم مانده امانت
به خون دشمانت نقاشي بناهانت ميسازمت
وطن درهمه دونيا تورا به ويرانه شناخت
اي اشغالگرسرزمين به نام ونشان ميشناسمت
مدرسه مکتب سوخته هرکي تورا خاکستر ساخت
به زغال کرکر روي دشمنانت سياميسازمت
اگرمورچه دانه به خانه خود بردبه غارت
شکمش پاره ميکنم نميزارم به اين راحت
نان خوشک ميخورم ازشکمم سنگ بسته ميکنم
استينم ميزنم بالاکمرم بسته ميکنم ميسازمت
شعرازسخی نظری
برچسبها: